۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

چون به پیش پای دلبر زلف سرافکنده شد
دل هم انر پای اوفتاد واز جان بنده شد

دل سر زلف تو را بگرفت و از عالم گذشت
نه به فکر رفته ونه در غم آینده شد

زد سر زلف خود آن دلدار و دلبرتر شد او
شمع را هم دیده ام چون سر زدندش زنده شد

دامن آن نازنین آخر به چنگ آمد مرا
راست می گفتند هر جوینده ای یابنده شد

شد دلم خرم ز بس چشمم ز غم افشاند اشک
ابر چون درگریه آمد گلستان درخنده شد

هرکه را در گلستان قرب جانان راه نیست
مبتلای دام غم چون طایر پرکنده شد

چون بلنداقبال یار آنرا که جامی باده داد
تا جهان پاینده می باشد هم اوپاینده شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.