۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۶

ساقیا خیز وده از باده به من جامی چند
کن مرا هست وز خود بی خبر ایامی چند

زاهدان منع من از عشق رخ دوست کنند
من دل سوخته در آتشم ازخامی چند

به من دلشده ای پادشه کشورحسن
بده از لعل شکر بار خود انعامی چند

دلم از ریدن چشم ولبت آرام گرفت
همچواطفال که از شکر وبادامی چنند

مرحمت کن لب شیرین به تبسم بگشای
سخنی گوهمه گر هست به دشنامی چند

مرغ دل رفت پی دانه خال لب تو
ناگه افتاد ز گیسوی تودر دامی چند

می توان گفت نکوبخت و بلنداقبال است
در ره عشق هر آنکس که زند گامی چند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.