۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۸

زلف توگه سرکشی و گاه پستی می کند
چشم تو می خورده وزلف تو مستی می کند

عارفان را شد دهان تو دلیل نیستی
لیک هنگام سخن دعوی هستی می کند

می پرستان را پرستش می کنم از جان و دل
چون که لعل باده نوشت می پرستی می کند

دل به چشمت خواستم بدهم ز من زلفت ربود
جرم برمن نیست زلفت پیشدستی میکند

می طپد دل در برم مانند ماهی دور از آب
زلف پرچین و خمت هر گه که شستی می کند

تا بلنداقبال گردید از وصالت سرفراز
پیش قدر اوبلندافلاک پستی می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.