۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

از آن زمان که تو را شیوه دلبری گردید
قسم به جان تودل از برم بری گردید

مگر به قد تودل داشت الفتی زازل
که همچو قدتوشکلش صنوبری گردید

چه حکمت است که هر کس بدید چشم تورا
ز دردعشق تو بیمار بستری گردید

اگر که زلف تو داود نیست پس از چیست
که شغل اوگه و بیگه زره گری گردید

هزار شکر که ما راستم کشی است شعار
شعار تو به جهان چون ستمگری گردید

تو آن مهی که چوبرداشتی ز چهره نقاب
خجل به پیش رخت مهر خاوری گردید

نه مشتری به رختشد همی بلنداقبال
ستاره روی تورا دید ومشتری گردید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.