۱۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۵

پرده را از روی خود انداخت یار
وزنگاهی کار ما را ساخت یار

بود شب تاریک ومن گم کرده راه
دستگیرم شد مرا بشناخت یار

دل چو سیم و خودچو زر بیغش شدم
بسکه درکوره غمم بگداخت یار

نیست دل را غیر تسلیم و رضا
بر سر دل هر چه آرد تاخت یار

خواست دلگرمم به سر بازی کند
ورنه کی این نرد را می باخت یار

ساقیا بردار و در پیمانه کن
این بهی کاندر قدح انداخت یار

با همه پستی بلند اقبال شد
چون به حال زار دل پرداخت یار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.