۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۴

گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر
گفتمش دارم به کف هم جان وهم دل هان بگیر

لب نهادم بر لبش تا بوسمش خندیدوگفت
شکر افشان است لعلم زیر او دامان بگیر

گفتمش زلفت چو چوگان درنظرآید مرا
گفت پس گوئی ز دل در پیش این چوگان بگیر

گفتمش لعل تو یاقوت است یا قوت روان
گفت مرجان است از بوسیدش مرجان بگیر

گفتم آن دل را که زلفت برد بشکستش چرا
گفت از بس بودنازک از لبم تاوان بگیر

گفتم از عشقت بلند اقبال کارش مشکل است
گفت هر مشکل که پیش آید تورا آسان بگیر

گفتمش آخر تو را در زیر فرمان آورم
گفت پس از احتشام الدوله رو فرمان بگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.