۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۹

غم هجران به جان من زد آتش
به مغز استخوان من زدآتش

سراپا سوختم از دوری یار
چرا بر نیستان من زد آتش

حدیثی گفتم از هجران که ناگه
بیانش بر زبان من زدآتش

دهد بر باد تا خاکسترم را
به جان ناتوان من زدآتش

چه خصمی داشت با من دوست کز هجر
چنین برخانمان من زدآتش

به شاخی آشیان کردم چومرغی
فلک بر آشیان من زد آتش

بلند اقبال را دیدم که میگفت
غم هجران به جان من زدآتش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.