۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۵

شنیده ام سخنی خوش که گفت باده فروش
ز دست دوست می ار چه به ماه روزه بنوش

می حرام شود ازکف نگار حلال
چنانکه نیش گر از او بود به است از نوش

دهد به خلوت خود یار اگر تو را راه ی
ببایدت که شوی کور وکر ز دیده وگوش

گرت چو دف بنوازد بکش خروش از دل
وگر تو را ننوازد صبور باش وخموش

مگر نه پوست کشیدند روی هرمغزی
تو هم بدآنچه ببینی بنه بر او سرپوش

چه باده بود که ساقی بریخت اندرجام
که برد از دل ما تاب واز سر ما هوش

ز سر عشق سخن گوید اربلند اقبال
نشسته بر سر آتش از آن برآرد جوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.