۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۲

خراب کرد فراق رخ تو بنیادم
روا بود که کنی از وصالت آبادم

به هر لباس کنی جلوه هستمت عاشق
که دل به عشق تو درعالم ازل دادم

اگر به صورت لیلی شوی چو مجنونم
وگر به جلوه شیرین شوی چوفرهادم

وصال وهجر تودرپیش من بود یکسان
به دوستی که نه از این غمین نه ز آن شادم

مرا توروز وشب اندر برابر نظری
ز قیدنیک وبد و وصل وهجرت آزادم

دلم ز عشق توپر آتش است و دیده پر آب
شوم چوخاک پس از مرگ وچون بردبادم

دل ار که راه به دل دار از چه روعمری است
نه یاد کرده ای از من نه رفتی از یادم

فراز شاخه طوبی بدم بلند اقبال
چه شد که در قفس این جهان درافتادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.