۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۳

دست درحلقه آن زلف پریشان کردم
هر چه دل بود در آنبی سروسامان کردم

گرچه هر حلقه آن زلف چو ثعبانی بود
پنجه بی واهمه در پنجه ثعبان کردم

دامن من به مثل کان بدخشان گردید
بسکه خون جگر از دیده به دامان کردم

دست من خسته شد از بس به گریبان زد چاک
یادهرگه که از آنچاک گریبان کردم

همه گفتند که درد تو ندارد درمان
درد خود را ز لب لعل تودرمان کردم

گشته ثابت به حکیمان که بود جوهر فرد
در وجودش ز دهان توچو برهان کردم

قدسیان نام نهادند بلنداقبالم
در ره عشق تو تا ترک دل و جان کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.