۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۶

پای بند خم آن زلف گره گیر شدم
از جنون عاقبت الامر به زنجیر شدم

این همه چین نه ز پیری است که دارم به جبین
در جوانی ز غم یار چنین پیر شدم

نه ز بسیاری عمر است که پشتم شده خم
قدخمیده چو کمان ز آن قد چون تیر شدم

شد زتاراج غمش ملک وجودم ویران
شکر لله که کنون قابل تعمیر شدم

جان به در بردم از آن خنجر مژگان اول
آخر از ابروی او کشته به شمشیر شدم

دست تدبیر من ازچاره گری کوته شد
تا گرفتار به سرپنجه تقدیر شدم

چون بلنداقبال از بس که خورم خون جگر
بر سر خوان حیات از دل وجان سیر شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.