۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۳

ز بسکه روز وشب اندر خیال دلدارم
به هر کجا که نشینم چو نقش دیوارم

برو طبیب مکن در علاج من کوشش
که من ز نرگس بیمار دوست بیمارم

ز عشق روی تومنعم کندهمی زاهد
نه آگه است همانا که من گرفتارم

خرابی دل خود را طلب کنم ز خدا
شنیده ام چوتورا کرده اند معمارم

مپرس حال دل ازمن که گفتنی نبود
ببین درآینه آگه شو از دل زارم

به کشتنم همه عالم شونداگر همدست
گمان مکن که ز عشق تو دست بردارم

برای بندگیت گو چو یوسف اندازند
گهی به چاه و فروشند گه به بازارم

وگر مرا چو خلیل افکنند در آتش
به یاد روی تو آن آتش است گلزارم

جز آنکه از مدد عشق شد بلند اقبال
کسی نگشت و نگردد خبر ز اسرارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.