۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۴

در خم زلف توتا گشته گرفتار دلم
از پریشانی خودنیست خبردار دلم

تا به عشق تو سروکار دل افتادمرا
شست یکباره دل ودست ز هر کار دلم

بلکه از شربت لعل توشفائی یابد
شده از چشم توچون چشم تو بیمار دلم

دیده تا دیده من طره ورخسار تو را
نیست آسوده دمی از غم و آزار دلم

بی توخارند به چشمم همه گل های چمن
نکند بی رخ تومیل به گلزار دلم

دل سنگین توتا چند نگردد راضی
که شوداز غم هجر تو سبکبار دلم

دلم از بسکه ز هرکس طلبد وصل تو را
درنظرهای خلایق شده بس خوار دلم

خون چرا دادبه چشمم که بریزد به کنار
هم به عشقت نبودمحرم اسرار دلم

تاخبر شد که ز عشق تو بلنداقبالم
شد منادی به همه کوچه وبازار دلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.