۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۸

ز حال من خبرت نیست کز فراق تو چونم
همی ز بسکه کنم گریه غرق لجه خونم

که تا به زلف چو زنجیر توکنند به قیدم
همیشه با دل پرخون به درس ومشق جنونم

علاج درد دل از غم سکون وصبر شد اما
کنم چه چاره که از دست رفته صبر وسکونم

ز قید مهر توهرگز برون نمی رودم دل
ز قیدعالم امکان اگر کنند برونم

مرا زعشق تواقبال شدبلند ولیکن
بسی ز درد فراقت شکسته بال وزبونم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.