۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۰

ما به یاد آن پری دیوانه ایم
خلق پندارند ما فرزانه ایم

تا به جانان آشنا گردیم ما
از همه اهل جهان بیگانه ایم

مرد و زن ما را نصیح گوولی
ما به کار عاشقی مردانه ایم

طایر آسا پیش زلف وخال دوست
مبتلای دام بهر دانه ایم

حور وکوثر گر طلب زاهدکند
ما طلبکار وی ومیخانه ایم

شمع رخ هر جا فروزد دیار ما
سوختن را پر زنان پروانه ایم

تا مگر چنگی به زلف او زنیم
از غمش دل ریش تر از شانه ایم

میل می خوردن گر آن دلبر کند
تا نهیمش لب به لب پیمانه ایم

چون بلنداقبال ای گنج مراد
تا دهیمت جا به دل ویرانه ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.