۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۶

خرم آن دم که نشنید بت من در بر من
شاد بی او نشوداین دل غم پرور من

زلف دلدار مرا خاصیت پر هماست
پادشاهی کنم ار سایه زند بر سر من

ای صبا حال دلم را بر دلدار بگوی
جز توکس راه ندارد چو بر دلبر من

زآتش عشق تو ز آنروی چنین سوخته ام
کاورد باد مگر سوی توخاکستر من

نیست یک تن که ز جور تواش آگاهی نیست
که دهد شرح لب خشک ودو چشم تر من

از غم مورخط وطره چون عقرب تو
شده چون خانه زنبور دل اندر بر من

رقم از بس که زدم وصف گل روی تورا
طعنه بر گلشن فردوس زند دفتر من

بس که از مرحمت دوست بلنداقبالم
نه عجب سر نهد ار چرخ به خاک در من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.