۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۸

من چیستم که دم زنم از عشق روی تو
من کیستم که راه دهندم به کوی تو

از هر طرف به سوی تو راه است واین عجب
کز هیچ سوی کس نبرد ره به سوی تو

گر غائبی ز دیده مرا حاضری به دل
ز آنروهمی مراست به دل گفتگوی تو

غفلت نگر که روز وشب اندربر منی
من هر طرف فتاده پی جستجوی تو

هر صبح وشام در نظری زآنکه صبح وشام
نوری بود ز روی تو عکسی ز موی تو

خفاش تاب دیدن خورشید نیستش
نقصان ز ما بود که نبینیم روی تو

چیزی نمانده تا که ز مستی شوم هلاک
ساقی چه باده بود مگر در سبوی تو

عمر ابد ز آب حیات ار گرفت خضر
ما راست نیز عمر ابد ز آب جوی تو

اقبال من بلنداست از آنکه چون قدت
آمد دلم صنوبری از آرزوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.