۱۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۴

دل از بت واز بت پرست اندر کلیسا برده ای
ما را هم از چشمان مست ازدست و از پا برده ای

خم شد به تعظیمم فلک وآمد به رشک از من ملک
تا درمیان عاشقان نامی هم ازما برده ای

با تو نشد ای ماهرو ما رامجال گفتگو
تاب وتوان صبر وقرار از ما به ایما برده ای

از شیخ وشاب ومرد وزن هم دل بری هم جان ز تن
بردی زتن ها جان و دل از من نه تنها برده ای

صدباره از حور وپری چابک تری در دلبری
هم برده ای دل هم زدل یکسر تمنا برده ای

گفتی شکیبائی کنم چشم آنچه فرمائی کنم
اما شکیبائی توخود ازما به یغما برده ای

ای دل دگر افغان مکن اندیشه از طوفان مکن
همچون بلند اقبال اگر راهی به دریا برده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.