۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۵

دور ازتو فارغ نیستم از درد و تب روز و شبی
از عشق روی ومویتو دارم عجب روز و شبی

خورشید چون آید بودروز و شود شب چون رود
داری ز چهر و طره تو در روز و شب روز وشبی

چون ظلمت ونورجهان باشد ز موی و روی تو
پیدا به عالمگشته است از این سبب روز و شبی

ساغر مرا چشم است ومی خون دل است وناله نی
گر چیده ام درهجر توبزم طرب روز وشبی

گفت ای بلنداقبال من چونی زهجرم گفتمش
دور از تو فارغ نیستم از درد وتب روز و شبی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.