۱۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۹

بینم ای ترک عجب خونخواری
خود بگو بار منی یا یاری

دلم ازدست توخون شد به برم
بسکه بد عهد وجفا کرداری

مشک نارند زتاتار به فارس
که تواز طره دوصدتاتاری

بردی ازیک نگه ازمن دل ودین
بوالعجب حیله گر وسحاری

نیستی از چه نگهدار دلم
آخر ای سنگدل ار دلداری

عهدکردی که به مستی دهمت
بوسه ای هر چه کنم هشیاری

پرسی از حال دلم دل ز کفم
تو ربودی چه عجب عیاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.