۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۹

تو راکه گفته ندانم که این چنین باشی
به خصم دوست وبا دوستان به کین باشی

تورا چه غم اگرم کشته بینی اما من
بمیرم از غمت ار بینمت غمین باشی

به حورعین وبه جنت چه حاجت است مرا
که کوی توست بهشت وتوحور عین باشی

بود به ماه دوهفته تو را چه فرق جز اینک
در آسمان بود آن وتو در زمین باشی

من آن زمان که بدیدم رخ تو را گفتم
که آفت دل وجان خصم عقل ودین باشی

به سیر باغ چه حاجت بود تورا که توخود
گل وبنفشه وشمشاد ویاسمین باشی

به قصد صید دل خسته بلنداقبال
کمان کشیده ز ابروی و در کمین باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.