۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۷

عجب از چشم سیه راهزنی
آفت جان ودل مرد و زنی

هم به خد عبرت ماه فلکی
هم به قد غیرت سروچمنی

نه چه گفتم توکجا ومه وسرو
که تو هم گلرخ وهم سیم تنی

گو نیارند دگر مشک به فارس
که تو از زلف ختا وختنی

جان به در کی برد ازدست تو دل
بسکه جادوگر وپرمکر و فنی

شکر از هند نیارند دگر
بسکه شکر لب وشیرین دهندی

اگر ای دل تو بلنداقبالی
دایم ازچیست که اندر حزنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.