هوش مصنوعی:
در این متن، یک شخص میخواهد از گل، گلاب بگیرد. برای این کار، زیر دیگ آتش میگذارد و آب سرد به جوش میآید. سپس گل را در دیگ میاندازد و آب با گل سخن میگوید. آب به گل میگوید که چرا در عذاب افتادهای و گل پاسخ میدهد که گناهی ندارد و تنها عاشق بلبلی بوده که به او عشق میورزیده و همیشه همراه او بوده است. اما روزی به شوخی با پایش خار میزند و اینک مکافات آن کار را میبیند.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم عاشقانه و اخلاقی است که برای نوجوانان و بزرگسالان قابل درک و مناسب است. همچنین استفاده از استعارههای طبیعی مانند گل، آب و آتش نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
بخش ۳۸ - درمکافات
یکی خواست کز گل بگیرد گلاب
گل افکنددر دیگ وبر رویش آب
به زیرش همی آتش تیزکرد
به گرمی چوآتش شد آن آب سرد
چو آن آب در دیگ آمد به جوش
صدائی از آن دیگم آمد به گوش
که می گفت آن آب با گل سخن
که ای نازنین چهر نازک بدن
چه کردی که افتاده ای در عذاب
نمی بینم از بهر تو فتح باب
بگفتاگل ای آب آتش مزاج
که ارند عالم به تواحتیاج
من ازخودگناهی ندارم سراغ
ولی چند روزی که بودم به باغ
مرا عاشقی بود بلبل به نام
که او را به من بودعشقی تمام
دمی می شدم گر زچشمش نهان
همی بر فلک می شد از او فغان
نمی گشت یکدم ز پیشم جدا
دل وجان همی کرد بهرم فدا
به شوخی بپایش زدم بسکه خار
مکافاتم این است در روزگار
گل افکنددر دیگ وبر رویش آب
به زیرش همی آتش تیزکرد
به گرمی چوآتش شد آن آب سرد
چو آن آب در دیگ آمد به جوش
صدائی از آن دیگم آمد به گوش
که می گفت آن آب با گل سخن
که ای نازنین چهر نازک بدن
چه کردی که افتاده ای در عذاب
نمی بینم از بهر تو فتح باب
بگفتاگل ای آب آتش مزاج
که ارند عالم به تواحتیاج
من ازخودگناهی ندارم سراغ
ولی چند روزی که بودم به باغ
مرا عاشقی بود بلبل به نام
که او را به من بودعشقی تمام
دمی می شدم گر زچشمش نهان
همی بر فلک می شد از او فغان
نمی گشت یکدم ز پیشم جدا
دل وجان همی کرد بهرم فدا
به شوخی بپایش زدم بسکه خار
مکافاتم این است در روزگار
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳۷ - در صیدشدن فاخته
گوهر بعدی:بخش ۳۹ - مناجات
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.