۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳ - قطعه

گرچه به ملک سخنوری شهم اما
غیر طلبکارها سپاه ندارم

کفش ندارم کلاه چون شودم نو
کفش چو نو گرددم کلاه ندارم

مال بود مار وجاه چاه از آنرو
مال نخواهم هوای جاه ندارم

سینه ام از بس ز درد وغصه بود تنگ
آه که در سینه جای آه ندارم

هرکه توبینی بو رهیش به جائی
من به جز از کوی دوست راه ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲ - قطعه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴ - قطعه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.