۱۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

درد سر هجر از سر ما، کم شدنی نیست
آنگونه که وصل تو، فراهم شدنی نیست

دل بی تو بدنیا نتوان بست و، نبندیم
بنیاد سر آب که محکم شدنی نیست

جاداشت گر از دیده دلم دوش کمک خواست
بی آب، گلستان خوش و خرم شدنی نیست

چون عمر رود باز نگردد دگر ای دل
آنسان که صفر ماه محرم شدنی نیست

با یار محبت شدن و پیروی غیر
این روغن و آبی است که در هم شدنی نیست

با منکر عشق از صفت حسن چه گوئی؟
حیوان زبان بسته که آدم شدنی نیست

رویت نتوان کرد مجسم ببر چشم
جان در بر انظار مجسم شدنی نیست

بیهوده چرا هر که زند لاف تجرد؟
هر بی پدری عیسی مریم شدنی نیست

تا فکر پریشان بود از بهر تو (صابر)
ملک سخن امروز منظم شدنی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.