۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

خرم آنروز، که بودیم من و او باهم
کرده بودیم بسان تن و جان خو با هم

در میان من و او بود اگر فاصله ای
اینقدر بود که بین گره و مو با هم

گر نه از سرو قد دوست نشان می جویند
پس چرا فاختگانند بکو کو با هم؟

چه زیان داشت گر از روز ازل میکردیم
عدل را پیشه بمانند ترازو با هم؟

دور شود ور ز بزمی که در آن بنشینند
دو سخن چین بداندیش جفا جو با هم

هر گلی راز ازل رنگی و بوئی دادند
گر چه هر لحظه خورند آب زیک جو با هم

(صابر)! از فرط شعف دست برافشان؛ که شدند
شاد زین طرفه غزل (خواجه) و (خواجو) با هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.