۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

بی سبب نیست که تنگ است دل غافل من
دستبردی زده آن غنچه دهان بر دل من

زلفش از کارم اگر عقده گشائی نکند
من بر آنم که کسی حل نکند مشکل من

حاصلی گر بنظر میرسد از عمر منت
باری ای آتش غم آن تو و این حاصل من

هست تا شعله ی آهم، برو ای پرتو ماه
نیست محتاج چراغ دگر محفل من

من یکی زنده دل و خلق جهان مرده پرست
نیست جای عجب ار نیست کسی مایل من

خجلت مال نبودن کشدم در بر دزد
که تهی دست چرا می رود از منزل من؟

(صابر) امید که در انجمن افتد مقبول
نزد ارباب سخن گفتهٔ ناقابل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.