۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

بشکست چو زلف سیه مشک فشان را
بشکست دگر رونق و بو، عنبر وبان را

در ابروت از عارش و مژگان به خیالم
یک جا نبود مهر و مه و تیر و کمان را

زلف تو بلای دل و خط، فتنه ی دل هاست
خونین دل از این پیر و جوان پیر و جوان را

فریاد ازان چشم غزالانه که کردند
در سلسله ی زلف تو صد شیر ژیان را

تا چشم من غم زده سیراب جهان است
یک سرو نرسته است چو تو باغ جهان را

خون گشت دل و دیده ی من موی برآورد
از بس که به دل گریه کنم موی میان را

گفتم که کنم شکوه ز هجران تو، زلفت
در گردنم افتاد و فرو بست فغان را

بسی شمع رخت روز، شب خلوتیان است
یک روز بر افروز شب خلوتیان را

زین جام و سبو طی نشود تشنگی ما
ساقی به بغل گیر سبک رطل گران را

از کشمکش دهر تو آنستی «وفایی»
در چشم کشی خاک در پیر مغان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.