۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹

ای رخ و زلفت شب تاریک و روز روشن است
بی شب و روز تو روز و شب فغان کار من است

طرهٔ مشکین مزن بر هم دگر مشکن دلم
زان که مشکین طره ات مسکین دلم را مسکن است

شمع کافوری همی گویند بی دود است و من
حیرتم از سنبل زلف و بیاض گردن است

هر کجا بینم ترا در من فتد شوری دگر
نغمه ی بلبل بود آری که هر جا گلشن است

آسمان ماهی ندارد، بوستان سروی چو من
ماه من مشکین کمند و سرو من سیمین تن است

ناتوان و خسته ام بی خنده ی شیرین لبت
آری آن آرام جان و وان دگر جان من است

آفت جان «وفایی» در سر بازار عشق
زلف مشکین و لب شیرین و چشم پر فن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.