۱۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

ای بت چین ای بلای جان خط و خالت
داد ز بیداد پادشاه جمالت

من چه دهم شرح غصهٔ شب هجران
ای من و هجران فدای روز وصالت

بس که ز مهر رخ تو ناله کشیدم
کاستم از غم چو ابروان هلالت

باورت ار نیست در فراق تو مردم
شاهد ما حضرت جناب خیالت

بر من و بر دل به چشم لطف نگاهی
ای من و دل فدای چشم غزالت

سوخت مرا آتش فراق تو مگذار
دست من و دامن جناب وصالت

کشتن عاشق اگر مراد تو باشد
خون «وفایی» هزار بار حلالت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.