۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵

بی تو ای دوست ندانی که چه گویم چونم
به جمال تو که چون سوخت در و بیرونم

جلوه ای کن به من و شمع وجودم بردار
وعده ی وصل من آن است بریزی خونم

جانم آزاد کن از واهمه ی وصل و فراق
دست من آر تو در گردن خود یا خونم

من ندانم که ز زلف تو رهایی طلبم
گر ز زنجیر تو سرباز کشم مجنونم

مرد میدان جفای تو «وفایی» است، بیا
خنجر ناز به دل زن که به جان ممنونم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.