۱۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵

ای به مصر سودایت صد عزیز قربانی
رحم کن به یاد آور حال پیر کنعانی

نازنین دلی دارم عاشق پری رویی
از خدا نمی آید عاشقان برنجانی

دل ز حسرت رویت روز و شب همی نالد
نغمه های خوش دارد بلبل گلستانی

عیش هر دو عالم را من به این نخواهم داد
من لب ترا بوسم جان من تو بستانی

زلف یار بگرفتن لب گذاشتن بر لب
لذتی دگر دارد جمع در پریشانی

من چرا ننالم از دست چشم و ابرویت
میکده ی فرنگی شد کعبه ی مسلمانی

کام لب نخواهم دید نا مکیده خالش را
از خضر مگر یابم سر آب حیوانی

زلف گیرمت گویی: کافرا مسلمان شو
روی بوسمت گویی: نیست این مسلمانی

آخر ای فرنگی زاد چون کنم ز بیدادت؟
مؤمنم نمی دانی کافرم همی خوانی

زان دهان تمنایی دارم و نمی گویم
مذهب «وفایی» نیست کشف راز پنهانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.