۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

به روی خوب تو دیدیم روی خوب یزدان را
به کفر زلف تو دادیم نقد ایمان را

بطوف کعبه ی اسلام بت پرست شدیم
خبر دهید ز ما کافرو مسلمان را

به جز دلم که زند خویش را، بدان خم زلف
کسی ندیده زند گوی لطمه چوگان را

دلم به حلقه ی زلفش گزیده است مقام
بود، که جمع کند خاطر پریشان را

برای کشتنم افراخته است پیوسته
کمان ابرو و آن تیرهای مژگان را

طلوع صبح سعادت شود، دمی که صبا
زلطف باز کند چاک آن گریبان را

به جویبار دو چشمم گذر نما ای سرو
که از نظر فکنم سروهای بُستان را

به یک تبسّم شیرین ربودی از من دل
تبسّمی دگر، ای دوست تا دهم جان را

«وفایی» از گل روی تو می زند دستان
چنانکه بسته زبان هزار دستان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.