۱۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷

تاجر عشقم و عشق تو مرا، در بار است
بین به چشمم که زهجر تو چسان دُر بار است

چند از خون دل ما ننمایی پرهیز
نرگس چشم تو آخر نه مگر بیمار است

سخن از زلف تو گر باز کنم در همه عمر
یکسر مو نکنم زانکه سخن بسیار است

هر دلی گشت گرفتار کمان ابرویی
از هدف بودن پیکار بلا، ناچار است

می توان بر حذر از تیر قضا بود ولی
حذر از ناوک مژگان بتان دشوار است

هر دل آشفته ی زلفی و خم گیسویست
تیره بختی و پریشانی اش اندر کار است

ما خرابیم و خرابی بود آبادی ما
کاین خرابی هم از استادی آن معمار است

واعظ ار، منع کند می مخور ازوی مشنو
حرف بیهوده و هذیان به جهان بسیار است

می بخور، می غم بیهوده ی ایّام مخور
کاین جهان در بر صاحبنظران مردار است

از خرابی مکن اندیشه که در هر عُسری
یُسرها، هست که هر گنج قرین با مار است

بسکه خو کرده «وفایی» به جفا کاری یار
خار اندر نظرش چون گل و گل چون خاراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.