هوش مصنوعی: این شعر عرفانی و عاشقانه، بیانگر وابستگی و عشق شاعر به معشوق (که می‌تواند خدا، معشوق زمینی یا مرشد معنوی باشد) است. شاعر خود را گدای معشوق می‌داند و از هشت سال اقامت در کوی او سخن می‌گوید. او از فنا شدن در وجود معشوق و پر شدن از صدای او می‌گوید و تأکید می‌کند که جز هوای معشوق، هیچ هوایی در سر ندارد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و مفاهیم به بلوغ فکری نیاز دارند.

شمارهٔ ۲۴

ما در این شهر گداییم و گدای خودتیم
به تو وارد شده نازل به فنای خودتیم

ما که وارد، به تو هستیم چه اینجا چه به حشر
هرکجا پای حساب است به پای خودتیم

عجب است از کرمت گر ندهی ما را جای
زانکه مهمان رسیده به سرای خودتیم

بگسستیم دل از سلسله ی زلف بتان
تا که در سلسله ی مهر و وفای خودتیم

هشت سال است که در کوی تو هستیم مقیم
خود تو دانی که به امّید عطای خودتیم

ماسگ کوی تو هستیم همین ما را بس
که سگ قنبر و بر درب سرای خودتیم

بر سگان فخر کند گر سگ اصحاب رقیم
ما بر او فخر که در کهف ولای خودتیم

آن چنان پُر، ز وجودت شده اجزای وجود
که به هر عضو چو، نی پر ز صدای خودتیم

جز هوای تو هوایی نبود در سر ما
به سرت گر برود سر، به هوای خودتیم

به «وفایی» غم بی برگ و نوایی مپسند
که ستایشگر پر شور و نوای خودتیم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.