۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴

ما در این شهر گداییم و گدای خودتیم
به تو وارد شده نازل به فنای خودتیم

ما که وارد، به تو هستیم چه اینجا چه به حشر
هرکجا پای حساب است به پای خودتیم

عجب است از کرمت گر ندهی ما را جای
زانکه مهمان رسیده به سرای خودتیم

بگسستیم دل از سلسله ی زلف بتان
تا که در سلسله ی مهر و وفای خودتیم

هشت سال است که در کوی تو هستیم مقیم
خود تو دانی که به امّید عطای خودتیم

ماسگ کوی تو هستیم همین ما را بس
که سگ قنبر و بر درب سرای خودتیم

بر سگان فخر کند گر سگ اصحاب رقیم
ما بر او فخر که در کهف ولای خودتیم

آن چنان پُر، ز وجودت شده اجزای وجود
که به هر عضو چو، نی پر ز صدای خودتیم

جز هوای تو هوایی نبود در سر ما
به سرت گر برود سر، به هوای خودتیم

به «وفایی» غم بی برگ و نوایی مپسند
که ستایشگر پر شور و نوای خودتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.