هوش مصنوعی: این متن شعری است که از درد عشق، ناامیدی و حسرت سخن می‌گوید. شاعر از زخم‌های عاطفی، ناتوانی در یافتن آرامش و بی‌توجهی دیگران به عشق جوانان شکایت دارد. او احساس تنهایی می‌کند و تنها با اشک‌های خود درد دل می‌کند. همچنین، به بی‌وفایی و عدم درک دیگران اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عاطفی عمیق، ناامیدی و حسرت است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد. درک کامل این شعر نیاز به بلوغ عاطفی و تجربه زندگی دارد.

شمارهٔ ۳۰۱

چه شد بازم که زخمم باج از مرهم نمی‌گیرد
دماغم جام خوشحالی ز دست جم نمی‌گیرد

چه حال است اینکه حسرت را دماغ آشفته می‌بینم
چه ذوقست اینکه مرغ ناله‌ام را دم نمی‌گیرد

ملایک را گواه خویش می‌گیرم که در محشر
کسی عشق جوانان بر بنی‌آدم نمی‌گیرد

اگر درد دلی باشد به اشک خویش می‌گویم
ملامت پیشه جز غمّاز را محرم نمی‌گیرد

تو گر نازکدلی ای شوخ من هم پاکدامانم
ز برگ گل غباری دامن شبنم نمی‌گیرد

به کار عشق کوتاهی ز من هرگز نمی‌آید
برای دادخواهی دامن من غم نمی‌گیرد

حریف مزد دست مرد نتواند وصالت شد
سر راهی به این غم خاطر خرم نمی‌گیرد
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.