۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۴

اسیران پرده از حال دل خود بر نمی‌گیرند
چو تب در پوست می‌سوزند لیکن در نمی‌گیرند

برو پیمانه در خون زن که صافی مشربان عشق
نمی تا در جگر باقی بود ساغر نمی‌گیرند

فلک بر بیقراران آب می‌بندد نمی‌داند
که این لب تشنگان کام خود از کوثر نمی‌گیرند

به گوش عیش زن از داستان عمر حرفی چند
که این افسانه را بار دگر از سر نمی‌گیرند

نگه‌دار آبروی خویش و از هر فتنه ایمن شو
که گر عالم شود خشک، آب از گوهر نمی‌گیرند

فلک گر خون من ریزد دلش جمعست میداند
که خون شعله را تاوان ز خاکستر نمی‌گیرند

چه طوفان جلوه دادی بر سر مژگان دگر فیّاض
که اهل عالم از دریا حسابی برنمی‌گیرند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.