هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و غمگین، از عشق و حسرت سخن می‌گوید. شاعر با استفاده از تصاویری مانند شمشاد، گل، فرهاد و شیرین، به بیان احساسات عمیق خود می‌پردازد. او از درد عشق، بی‌وفایی و یادآوری خاطرات گذشته می‌نالد و در نهایت، امیدی به بهبودی نمی‌بیند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ای است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر و مفاهیم مانند مرگ، درد و بیداد ممکن است برای این گروه سنی سنگین باشد.

شمارهٔ ۴۲۱

به یاد آن قامتم از دیدن شمشاد می‌آید
به هر جا روی خوش بینم رخ او یاد می‌آید

تو برگ گل به این نازک‌دلی‌ها، چون روا داری!
که آید از دلت کاری که از فولاد می‌آید

نباشد حسرت شیرین لبان را چاره جز مردن
به گوشم این صدا از تیشة فرهاد می‌آید

کدامین غنچه را امشب دگر بند قبا بازست
که خوش بوی گل از تحریک موج باد می‌آید

از آن زخمی که روزی بر سر از بیداد شیرین خورد
هنوز از رخنه‌های بیستون فریاد می‌آید

چه سان خواهد کسی داد دل خود از سر زلفی!
که از هر عقده بوی خون صد بیداد می‌آید

چه بهبودی توان فیّاض دیدن از چنین عمری
که هر روزی که آید روز پیشین یاد می‌آید
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.