هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنج عشق و هجران معشوق می‌گوید. او خود را مانند شمعی توصیف می‌کند که در آتش عشق می‌سوزد و اشک می‌ریزد. عشق او چنان شدید است که شادی و غم را در وجودش جمع کرده و او را به گریه وامی‌دارد. شاعر از روزگار می‌خواهد که دست از آزار او بردارد و به او آرامش بدهد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ای است که درک آن‌ها به بلوغ عاطفی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۴۹۱

آب گردید استخوان در عشق جانانم چو شمع
بس که می‌سوزد در آتش رشتة جانم چو شمع

چون چنار از خو برآرم آتش و سوزم تمام
آتش از کس عاریت کردن نمی‌دانم چو شمع

در من از اعجاز عشقت جمع شد شادی و غم
در لباس گریه عمری شد که خندانم چو شمع

بس که گرم گریه گشتم در شب هجران تو
در گرفت از اشک من هر تار مژگانم چو شمع

مردِ‌ جمعیّت نیم فیّاض تا کی روزگار
بهر آسایش کند هر دم پریشانم چو شمع
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.