هوش مصنوعی: این شعر از حسرت، ناامیدی و رنج عشق سخن می‌گوید. شاعر در زندان غم گرفتار است و از ضعف و ناتوانی رنج می‌برد. او به امید ملاقات با معشوق، حتی در لحظه مرگ نیز هست. در دنیای عشق، کم‌ظرفی معنی ندارد و هر قطره‌ای از این دریا، خود دریایی است. شاعر از نگاه آشنا در جمع محبوبان ناامید است و می‌داند که در این محفل، رسم آشنایی وجود ندارد. او از مستی و بی‌خبری دیگران گلایه دارد و خود را از مستان این بزم می‌داند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند مرگ و ناامیدی ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.

شمارهٔ ۵۰۴

چنان بگداخت در زندان غم این جان بی‌حاصل
که تا بر لب رسد از ضعف صد جا می‌کند منزل

ز لب خود برنمی‌گیرد نفس از ناتوانی‌ها
دم بادی ز چاک سینه گاهی می‌خورد بر دل

خدا روزی کند با برق کشتم را ملاقاتی
که دانم تخم امیدم ندارد غیر ازین حاصل

مرا چون دست دامن گیر در طالع نمی‌باشد
کف خونم مگر دستی زند در دامن قاتل

اگر مرد ره عشقی مجو آسایشی هرگز
که جز مردن نمی‌باشد ره این کعبه را منزل

در اقلیم محبت رسم کم ظرفی نمی‌باشد
درین دریای بی‌پایان بود هر قطره دریا دل

پس از کشتن همان بازست بر روی دو چشم من
ز حیرانی نشاید بست چشم حسرت بسمل

به پای ناقه مجنون خاک گردید و هم از دهشت
نمی‌یارد نشستن گرد او بر دامن محمل

نگاه آشنا از کس مجو در بزم محبوبان
که رسم آشنایی نیست در آیین این محفل

در و دیوار این میخانه از حال تو آگاهند
به پیش آگهان تا کی نشینی این چنین غافل

من و فیّاض ای زاهد ز سر مستان این بزمیم
نمی‌زیبد گرفتن نکته بر مستان لایعقل
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.