هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از دردها و رنجهای عاطفی خود سخن میگوید، از بیوفایی یاران شکایت دارد، اما در عین حال به خداوند امیدوار است. او از تنهایی، اضطراب، و ناامیدی میگوید، اما همچنان به آینده امید دارد. همچنین، اشارههایی به مفاهیمی مانند شهادت، رحمت الهی، و مبارزه با مشکلات زندگی دارد.
رده سنی:
16+
متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند درد دل، ناامیدی، و امید به شهادت ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
شمارهٔ ۵۲۹
لبی پرشکوه از یاران بیمهر و وفا دارم
دلی صد پاره از زخم زبان آشنا دارم
به حال چون منی کافر به کافر رحم میآرد
چه دارید ای مسلمانان به من، من هم خدا دارم
گرو با چاره میبازم به درد خویش میسازم
ازین بیغم طبیبان تا به کی چشم دوا دارم!
کشیده دامن از دستم، پریده تیر از شستم
به چندین ناامیدیها هنوز امیدها دارم
به گام عمر کوته چون توان طی کرد حیرانم
ره دور و درازی را که من در زیر پا دارم!
غم ساحل درین دریا چو موجم مضطرب دارد
دل جمعی همین از اضطراب ناخدا دارم
که عرض حال من پیش تویی پروا تواند کرد؟
نه اشک درد دل پرداز، نه آه رسا دارم
به اقبال شهادت چون امید من نیفزاید!
که شمشیر تو بر سر سایه ی بال هما دارم
به دیداری که میبینم تسلّی چون کنم دل را!
که دل ذوق تماشایت جدا و من جدا دارم
اگر بیگانهام زین آشنایان، نیست جرم از من
که تعلیم رمیدن زان نگاه آشنا دارم
نمیدانم که در برمت چها گفتم چها کردم!
ازین کردن و زین گفتن چها بردم چها دارم!
زهر بادی غباز خاطر من چون نیفزاید
که در بازار بیچشمان دکان توتیا دارم!
زبان تا بستهام با کایناتم همزبانیهاست
تو هم گر گوش بر بندی به گوشت حرفها دارم
دماغ درد دل نشنیدنی زان غمزه میخواهم
که از وی درد دلها دارم و آنگه بجا دارم
مکن فیّاض پر طعنم شدم گر کشتة مهرش
که بر دامان قاتل مشت خونی خونبها دارم
دلی صد پاره از زخم زبان آشنا دارم
به حال چون منی کافر به کافر رحم میآرد
چه دارید ای مسلمانان به من، من هم خدا دارم
گرو با چاره میبازم به درد خویش میسازم
ازین بیغم طبیبان تا به کی چشم دوا دارم!
کشیده دامن از دستم، پریده تیر از شستم
به چندین ناامیدیها هنوز امیدها دارم
به گام عمر کوته چون توان طی کرد حیرانم
ره دور و درازی را که من در زیر پا دارم!
غم ساحل درین دریا چو موجم مضطرب دارد
دل جمعی همین از اضطراب ناخدا دارم
که عرض حال من پیش تویی پروا تواند کرد؟
نه اشک درد دل پرداز، نه آه رسا دارم
به اقبال شهادت چون امید من نیفزاید!
که شمشیر تو بر سر سایه ی بال هما دارم
به دیداری که میبینم تسلّی چون کنم دل را!
که دل ذوق تماشایت جدا و من جدا دارم
اگر بیگانهام زین آشنایان، نیست جرم از من
که تعلیم رمیدن زان نگاه آشنا دارم
نمیدانم که در برمت چها گفتم چها کردم!
ازین کردن و زین گفتن چها بردم چها دارم!
زهر بادی غباز خاطر من چون نیفزاید
که در بازار بیچشمان دکان توتیا دارم!
زبان تا بستهام با کایناتم همزبانیهاست
تو هم گر گوش بر بندی به گوشت حرفها دارم
دماغ درد دل نشنیدنی زان غمزه میخواهم
که از وی درد دلها دارم و آنگه بجا دارم
مکن فیّاض پر طعنم شدم گر کشتة مهرش
که بر دامان قاتل مشت خونی خونبها دارم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.