۱۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

غنچه خسبی باشد از سیر چمن آیین ما
بر سر ما بس بود شاخ گل بالین ما

پای خواب آلود ما در زیر دامن سرمه گشت
کوه در فریاد شد چون کبک از تمکین ما

عکس ما آیینه ها را کرد باغ دلگشا
می توان گلدسته بست از جبهه ی بی چین ما

متکای ما کف دست است و خصم ما هنوز
سنگ بر سر می زند از حسرت بالین ما

از نوای نغز وا شد در به روی باغبان
حلقه ی گوشی نشد افسانه ی رنگین ما

دست خود از بحر احسان کریمان بسته ایم
چشمه ی آب حیات ما دل خونین ما

سیدا از بس که فکر ما بلند افتاده است
پیش پای خود نبیند خصم کوته بین ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.