۱۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵

خون می چکد چو غنچه گل از سخن مرا
تیغ برهنه ایست زبان در دهن مرا

در هیچ جا قرار ندارم چو آفتاب
مهر رخ تو کرده چنین بی وطن مرا

پروانه را به بزم خود ای شمع ره مده
کوته زبان مساز بهر انجمن مرا

بعد از هلاکم از سر خاکم چو بگذری
سازد علم میان شهیدان کفن مرا

بی قامت تو سرو چو دو دست در نظر
بی روی تست طشت پر آتش چمن مرا

روزی که بهر قتل اسیران شوی سوار
هر موی تازیانه شود بر بدن مرا

روزی که پنجه ام ز گریبان جدا شود
ای سیدا چو مار خورد پیرهن مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.