۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲

نو خط من از پی دلهای بی حاصل بیا
بر سر لب تشنگان ای ابر دریا دل بیا

روزگاری شد به تیغت انتظاری می برم
از هلاک من مکن اندیشه ای قاتل بیا

کعبه می گردد به صحرای جنون چون گردباد
بر سر مجنون خود بی پرده ای محمل بیا

از صف دل غمزه او مرد می سازد طلب
سینه را واکرده در میدانش ای بسمل بیا

قامتش را جلوه تکلیف گلستان کرده است
بهر استقبال او ای سرو پا در گل بیا

پرده های دیده را نظاره مشتاق من
فرش راهت کرده است ای صاحب منزل بیا

جان خود را سیدا در پشت پنهان کرده است
از برای امتحان ای شوخ سنگین دل بیا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.