۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

دل در چمن مبندید آتشزده سرائیست
کام از جهان مجوئید صحرای کربلائیست

ای باغبان در این باغ دانسته نه قدم را
هرگل سر شهیدیست هر برگ بینوائیست

در کوی عشقبازی مردانه پا گذارید
هر منزلی طلسمیست هر گام اژدهائیست

عاشق وصال وحدت زاهد سماع کثرت
در هر دلی خیالی در سری هوائیست

چون شمع آب و آتش کردند سازواری
ما را به نفس سرکش هر روز ماجرائیست

از بس که بهر روزی گردیده ام جهان را
دستار بر سر من چون سنگ آسیائیست

نسبت دهند خوبان با سرو قد خود را
باشد سری بتان را هر جا برهنه پائیست

از بس که باغبانان کردند پنبه در گوش
هر جغد در گلستان مرغ سخن سرائیست

چون زلف خویش آن شوخ پیچیده سر ز پندم
هر حرف من به گوشش گویا هزار پائیست

آغاز عشق دل را ای سیدا میازار
باو مکن مدارا یار نوآشنائیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.