۱۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳

شمعم و پیوسته در رگهای جانم آتش است
در دهانم موج آب و بر زبانم آتش است

ظالمان از بی کسی ویرانه ام را سوختند
جغدم از بی خان و مانی آشیانم آتش است

بلبلم اما مقام دلنشینم گلخن است
سبزه ام خاکستر است و بوستانم آتش است

از سر کوی بتان رخت سفر تا بسته ام
محمل من گرد باد و کاروانم آتش است

ای که با من می کنی سودا به خود اندیشه کن
در بساطم دود آه و بر دکانم آتش است

صحبت من بی می و بی مطرب امشب در گرفت
خانه روشن می کنم تا میهمانم آتش است

نیست دلسوزی به ملک سینه من غیر داغ
سیدا امروز یار مهربانم آتش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.