۱۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

رفتی و از رفتنت مرهم ز داغم رفته است
رنگ و بو چون شبنم از گلهای باغم رفته است

غنچه ام چشم از تماشای چمن پوشیده ام
بی رخت سیر گلستان از دماغم رفته است

آن که می گویند او را در بیابان گرد باد
روح مجنون است از بهر سراغم رفته است

بی عصاکش کی رود پروانه سوی خانه ام
تا تو رفتی روشنایی از چراغم رفته است

ساغر من چون دهان روزه داران است خشک
آب آسایش ز لبهای ایاغم رفته است

جستجو را پا به دامان رضا پیچیده ام
مژده امیدواری از سراغم رفته است

سنبل زلف تو تا کردست سرگردان مرا
آرزوی روغن گل از دماغم رفته است

آن پری رو سیدا تا از چمن غایب شدست
بوی گل دیوانه وار از کوچه باغم رفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.