۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴

شبی که بر سرم آن سبزپوش می آید
صدای مقدم خضرم به گوش می آید

به یاد زلف و رخش گلشن از گل و سنبل
قبا دریده سلاسل به دوش می آید

ندا کنند به مسجد مؤذنان هر صبح
حذر کنید که آن باده نوش می آید

که رفته است به گلشن که عندلیب امروز
خموش می رود و در خروش می آید

فغان ماتمیان بزرگان غافل را
صدای ناله کبکی به گوش می آید

تو باده می خوری و من کباب می گردم
تو می کشی و مرا خون به جوش می آید

به روز مرگ دل از خواب می شود بیدار
کسی که می رود از خود به هوش می آید

چرا به خون نه نشینم چو سیدا امروز
که گل به داغ پی گلفروش می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.