۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

ز سودای رخت همیان زر گل بر سرم ریزد
ز شب تا صبح مشک سوده سنبل بر سرم ریزد

مهیا کرده ام ای گل برای سوختن خود را
شرار از شعله آواز بلبل بر سرم ریزد

ز جوی آرزوی خویش تر ناکرده انگشتی
غبار حادثات از سایه پل بر سرم ریزد

به یاد زلف او شبها کنم از سایه بالین را
پریشانی شود سبز و چو کاکل بر سرم ریزد

به دوشم سیدا تا میرعادل سایه افگن شد
به گلشن پا گذارم باغبان گل بر سرم ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.