۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۹

شبی که خانه ام از روی یار گلشن بود
دماغ سوخته من چو شمع روشن بود

به گرد یار چو پروانه رقص می رفتم
میان آب و عرق شمع تا به گردن بود

چمن چو تاج سیاهوش می نمود از دور
به دشت در نظرم لاله چاه بیژن بود

کریم را نشود دست کوتاه از احسان
به دیده هر گهری داشتم به دامن بود

مباد صبح به بزمم زند شبیخونی
ز شام تا به سحر چشم من بروزن بود

ز جوی شیر نشد نرم سینه شیرین
چو کوهکن جگر او ز سنگ و آهن بود

نمی رسید خیالم به فکر غازیی بیک
شبی که دوش سخن پای تکیه من بود

چو سیدا ز دلم گریه گرد کلفت برد
چراغ خانه ام امشب ز آب روشن بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.